مادمازل ژولی

واقع نگاری یه زندگی بامزه که گاهی تلخه گاهی شیرین

مادمازل ژولی

واقع نگاری یه زندگی بامزه که گاهی تلخه گاهی شیرین

نگران منی که نگیره دلم

نمیدونم چی باید بنویسم یا چجوری باید ازت تشکر کنم اما فقط میتونم بگم خدایا شکرت ...

همش مثل یه خیال می مونه برام ... هی میرم اسمم رو نگاه میکنم باز ته تهش میگم دمت گرم خدا خیلی بزرگی ، خیلی باحالی خیلی بامعرفتی

تا اینجاش کمکم کردی میدونم بعدشم تنهام نمیزاری و هوامو داری ، معرفتت رو شکر

پریشب موقع برگشتن تو سرویس سر اذان مغرب جلوی مسجد رسیدیم ، صدای اذان که بلند شد تو دلم گفتم خدایا به حق همین وقت عزیز یه کاری کن فردا شاد بشم ، تو دلم گفتم به هیچ کس جز خودت توکل نمیکنم ... من به تو توکل میکنم و شیرینی شادیمم میدم به بچه های بهزیستی

خدایا دلم رو خیلی شاد کردی و قول میدم دل بقیه بنده هات رو شاد کنم

تو مهربون ترین و با معرفت ترین و باحال ترین و رفیق ترین خدای و من عاشق ترین بنده ی تو ام

هفتمین روز از دومین ماه پاییز هزاررنگ متولد شدم


"دقیقا ساعت 9 شب بود ، تپل بودی با موهای مشکی" اینا رو مامان میگه ، از شبی که به دنیا اومدم

تولد من مهم ترین روز هر سالِ برام امسال داره یه جورایی ویژه تر هم میشه

ژولی تو یه شب پاییزی به دنیا اومد ، همینه که این همه رنگارنگه ، هم شادی هاش هم غم و غصه هاش

دیشب دوست جون برام تولد سوپرایزی گرفته بود و من اینقد ذوق کردم و جیغ زدم که نفسم بند اومد ازون هیجان انگیزتر اینکه برام مسواک برقی خریده بود که یکی از ردیف های ویش لیستم بود خیلی دلم میخواست بخرمش و حالا بهترین دوست برام خریدتش

فردا شب هم قراره با دوست جون و دو دوست دیگه شام بریم بیرون و ازونجایی که مطمئن بودم وقت نمیکنم فردا چیزی بنویسم یه روز دارم پیشواز میرم

امیدوارم حداقل برای خودم امیدوارم که امسال بهتر از سال قبل باشم ، بزرگتر بشم ، پخته تر بشم ، تصمیم گیریهام عاقلانه تر شه ، به خودم و اعصابم بیشتر مسلط بشم ، جلوی اشکهای بی دلیلم رو بگیرم و دخترخوبی بشم


از شما هم ممنونم خدای مهربون که بهم فرصت زندگی کردن دادی ، ازت ممنونم که داری بزرگم میکنی ، ازت ممنونم بابت تمام اتفاقات خوب و بدی که صلاح دیدی ببینم تا کاملتر شم ، قدر تمام نعمت هایی که بهم دادی رو میدونم و قول میدم تمام تهدیدهای دورو برم رو به فرصتی برای بهتر شدن تبدیل کنم





آغاز عاشقانه های پاییزی



صبح ها که از خونه بیرون میام یه نفس عمیق میکشم ...
هیچ چیز لذتبخش تر از فرو دادن هوای دلچسب پاییزی نیست ، دوباره پاییز آمده و من جون گرفتم
احساس سبکی میکنم ... شبهای طولانی پاییز بهترین وقتِ برای انجام کارهای عقب افتاده... اینکه کتابهای نخونده و فیلم های ندیده تموم بشن
برای خودم برنامه چیدم که چه کارهایی رو انجام بدم ، با اینکه مجبورم سه روز در هفته تا 6:30 شرکت بمونم اما خیالم راحتِ که مابقی زمانم برای خودمه

برنامه رژیمم رو دوباره شروع کردم و قرار گذاشتم ورزشم رو هم اوکی کنم و ضمن اینکه کلی کارای دیگه هم دارم که برنامه ریختم سر فرصت انجام شه

ذوق دارم اساسی چون هم این دو سه هفته همش عروسی و مهمونی ام هم اینکه آخر این ماه گوشی جدیدم رو میخرم و بسیار خوشحالم

با اینکه این چند روز اتفاقات جالبی افتاد و من برای بار دوم اخراج شدم  !!!!! اما خوشحالم ازینکه حداقل آب از سرم گذشته و دیگه راحت حرفام رو میزنم و از احدی هم ترس ندارم 

ضمن اینکه عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد !!!

آغاز عاشقانه های پاییزی مبارک

Lady in Red

در جریان هستین که من مرض کفش خریدن دارم ؟! هوم ؟!
امروز رفتم یه کالج قرمزززززززز خریدم 

این ریختی نیستاااا اما چون حال ندارم ازش عکس بگیرم یه عکس دزدی میزارم جاش 


مادرخانومی نگاهی عاقل اندر سفی به منو کالج قرمزم انداخت و قبل از اینکه لب به نصیحت بگشاید صحنه را ترک کرده و باقی خرید هام رو گم و گور نمودم 
البته طفلی نیتش خیره ، به هر حال اگه غر به جونم نزنه که مادر نیس 
خلاصه عرضم به حضورتون که فعلا حالم خوبه و در فکر اینم که کی و کجا بپوشمش  به قول داداش دومی تو عمرا نمیتونی یه وسیله ی نو رو استفاده نشده نگه داری حتی برا دو روز ....
اممم آره خب ...

اممم ...

نه !

یه شلوار لیوایز نو دارم که از بلاد کفر اومده و هنوز نپوشیدمش 

تورو خدا ببینین چه شنگول شدم 

خدایا این خوشی های زودگذر رو از ما نگیر


بعدا نوشت : یه لیست آرزوهای کوچولوم نگاه کردم دیدم 4 ردیف از 10 ردیفش کفشه !!!!!!!!!!!
در این حد مریض پا پوشممممم

My favorite little DREAMS !


چند سالی هست که آخر دفترچه دخل و خرج ماهیانه ام یه صفحه دارم تحت عنوان Little Dreams  و چیزایی که دلم میخاد داشته باشمشون رو توش نوشتم.

نمیدونم فلسفه اش از کجا اومده و دقیقا کی شروع کردم به نوشتن ، اما برام خیلی لذت بخشه اینکه هر از چند گاهی یه نگاه بهش بندازم و ببینم کدوم ازون ردیف ها رو خریدم یا کدومشون رو دیگه نمیخام یا کدوم رو تو اولویت بزارم

تازگی ها بهش با دقت بیشتری نگاه میکنم و سعی میکنم احتیاجات واقعیم رو از هوس های بچگونم جدا کنم و به این ترتیب موفق شدم پس اندازم رو بیشتر کنم

حالا چی شد که یادش افتادم ؟! امروز دیدم لیست قبلیم تقریبا تکمیل شده پس شروع کردم به نوشتن لیست جدید و کتونی نایک ، یهو پشت سر هم ردیف ردیف اضافه شد از بوت ساق بلند و عطر Flash و گوشی جدید و ساعت جدید و ...
به لیستم که نگاه کردم خنده ام گرفت ! اگه مادر خانومی ببینه 100% میگه اینقد ولخرج نباش ، پس انداز کن ، که چی هی خرج قر و فر میکنی و ازین غرغرهای مادرونه


اما خب ...


خرید درمانی رو دوس دارم ! منکرش نمیشم ! آدم ولخرجی ام ! قبول ! اما ولخرجی هام خیلی وقتا واسه دوستامه ! من کادو دادن رو دوس دارم ... با دلیل و بی دلیل سورپرایز کردن و دیدن لبخند آدمایی که برام عزیزن یکی از لذت های دنیاس برام 


حالا اگه اسمش ولخرجیه ، لارج بودنه یا هرچیزه دیگه ... من همینم ، دوس دارم تو ذهن دوستام یه خاطره ی خوب بمونه ازم حتی اگه این دلیلش باشه ؛  که اگه یه روز نبودم یه جایی یه وقتی تو خلوت خودشون یه لبخند کوچیکی بزنن و بگن : آخی یاد ژولی بخیر ...


من جونم به جون دوستام بنده   


به  قول شاعر : اگرچه دوست به چیزی نمیخرد دل ما را   /   به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست


پ.ن: مدیونین اگه فک کنین کادو گرفتن رو دوس ندارماااا

صــبـحت بـخـیـر عزیزم بـا آنــکـه در نــگــاهــت حرفی برای من نیست!

پر واضح و مبرهن هست که من یه پا اسکارلت هستم برا خودم و اصلا و عمرا راه نداره دو روز پشت هم غصه ی یه موضوع رو بخورم!

پس امروز صبح که بیدار شدم به خودم گفتم "نشیمنگاه تمام اتفاقات دیروز متزلزل باد" و حاضر شدم بیام سر کار. کل راه رو هم خوابیدم و وقتی رسیدم شرکت با دوست جون کلی غرغر کردیم و سبک شدیم و نشستیم سر کارمون

چند سالی هست که من یه عادت با مزه پیدا کردم اونم اینکه علاوه بر تمام خریددرمانی ها و ولخرجی هام () حتما باید سالی یه کتونی بخرم !!! کفش خریدن رو خیلی دوس دارم اما به نوع اسپرت مارک دارش علاقه ی ویژه ای دارم!

حالا الان یهو درگیر شدم ، چون می خواستم پاییز یه بوت جدید ساق بلند بخرم و تقریبا مدلش رو هم تو ذهنم داشتم اما الان دلم یه کتونی نایک جدید خواست و من قبلا برای عید برنامه ریزی کرده بودم !

دلم یکی ازین سه مدل رو میخاد :




خیلی گوگولی ان ، خیلی دوسشون دارم دو سال پیش یه کتونی Adidas خریدم ، پارسال یه Allstar فوق العاده که به سختی هم یافتمش و امسال بین Vans  و Nike مونده بودم که احتمالا "الهه ی پیروزی" پیروز میشه چون به نظرم Vans خیلی تابستونیه و خب تابستون تموم شد رفت !!!

تورو خدا ببین به چی دلخوشم ! یعنی از من بعیده دلخوشیم مارک کتونیم باشه ! بببین چه بلایی سرم آورده این مدیر ، این شرکت ، این روزگار

حداقل بابت این خوشحالم که برای یه مدت کوتاه هم که شده از وجود یه چیزی تو زندگیم ذوق میکنم حتی اگه یه کتونی ساده باشه و بدین ترتیب میشه یه بهونه پیدا کرد واسه شادی

دو ماه و نیم مونده تا تولدم و قصد دارم امسال بهترین کادو تولد رو خودم به خودم بدم ! خودم خودم رو سورپرایز کنم البته نه با کتونی هاااااا با قبول شدن تو آزمون و رهایی از شرکت و شروع یه فاز جدید از زندگی که امیدوارم بهتر از این فاز باشه.


برای من روز تولدم بزرگترین اتفاق سال ِ ... دلم میخاد امسال متفاوت باشه ، هنوز برنامه ی خاصی ندارم اما دلم میخاد امسال کنار دوستایی که دوسشون دارم و دوستم دارن باشم و از ته دل بخندم و شاد باشم و خودمُ رها کنم از تمام روزهای سگی

...

به قول سیاوش عزیز : خوشحالم تو زندگی عشق و آرامش دارم
هروقت دلم میگیره از دنیا هم پای بارون میبارم
هر روز با امید بیدار و هرشب با رویا میخوابم
من روزای سختیو داشتم اما به آینده امیدوارم


بعدا نوشت : یعنی نکبت الدوله چشم نداره ببینه من یه روز خوشحالم !!!! باز شروع شد اذیت کردناش

بعد از وصیت

دیشب وصیتم رو نوشتم و عرعر گریه کردم و فرفر دماغم رو گرفتم

نتیجه اش این شد که صب دیدم خیلی چیزا رو فراموش کردم مثلا باید کتاب 1984 رو بدم فرشید  یا باید برا سهند چیزی میزاشتم بلاخره دوست 12سالمه نمیشه که 

یا اینکه یادم رفت وصیت کنم بعد از من با گربه ها مهربان باشید و جغدها رو دوست بدارید

یا اگه مرگ مغزی شدم اعضای بدنم رو اهدا کنند


اما راستش یه حسن خوبی که وصیت نوشتن داشت این بود که حس کردم اگه یهو افتادم مردم حداقل روحم سبک تره یه ذره تلکیفم با دنیا معلومه

حالا حالاها قصد مردن ندارم ، میخام سالم و سرحال زندگی کنم میخام کنار عزیزانم باشم و غم به دلم راه ندم


امروز خوب ِ خوبم با اینکه مریضم اما خوبـــــــــــــــــــــــــــــــم 

ژولی و بانوی دلبندش آدری


داشتم نگاهی به نوشته هام میکردم و دیدم همش غمباره ! و ممکنه فکر کنید که من یه دختر افسرده و پریشان حالم در صورتی که ابدا اینجوری نیس ، هرچند دیوونگی تو خون ِ من ِ و گاهی از مخ تعطیل میشم اما دلخوشی هام تو این دنیای وانفسا به قدری زیاده که میتونم تا ابد دربارشون بنویسم هرچند هنوز مخاطبی ندارم
پس در یه اقدام خودجوش کاملا تصادفی میخام درباره علامندی هام بنویسم و با بانوی دلبندم آغاز میکنم :


 Audrey Hepburn


نمیدونم عشق و علاقه آدری طورم از کجا شروع شد ... شاید ازون روزی که کتاب بانوی دلبند من رو خوندم و تو همه ی صفحاتش عکس یه بانوی بسیار دلبند بود یه بانوی ملیح و معصوم با نگاهی گیرا
سالها بعد که علاقمند به سینمای کلاسیک و عاشقانه های کلایک شدم همیشه آدری بخشی از تفکراتم بود از زنی که سومین ستاره بازیگر زن در تمام دوران بود تا زنی که زیباترین زن قرن گذشته شد (البته بی انصافی نکنیم آدری زیباترین زن تمام اعصار هست)

خلاصه هنوز که هنوزه فیلم هاش رو میبینم به ویژه "سابرینا" رو زیاد دوره میکنم ، عکس هاش رو ، خاطراتش رو ، صداش رو و لذت میبرم و آروم میشم با بانویی که سرکش بود و طغیانگر ، اغوا کننده و در عین حال آروم

به اینجا http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AF%D8%B1%DB%8C_%D9%87%D9%BE%D8%A8%D9%88%D8%B1%D9%86 و اینجا http://www.irannaz.com/news_detail_12274.html برید درباره آدری جانم بیشتر بخونید و ببینید و بدانید باشد که رستگار شوید


پ.ن: با این همه عشق و علاقه هفته ی پیش هدیه هیجان انگیزی گرفتم که گردنبدی بود آدری نشان
پ.ن 2 : هم اکنون انسانی هستم ذوق مرگ